الف- نخبگان محلی ؛حکایت امروزی پارهای نخبگان محلی ایران، بهویژه در «بلاد غریب» بیشباهت به گفته یکی از ملیگرایان افراطی فرانسه (۱) نیست که گفته بود: من ایتالیاییها، روسها، اسپانیولیها، انگلیسیها و فرانسویها را دیدهام اما تاکنون با بشر برخورد و آشنایی نداشتهام.
نخبگان محلی، بهویژه غربتنشینان، آنچنان راجع به گروههای گوناگون قومی و اقلیتبودن (۲) آنان داد سخن میدهند که دیدار با ایرانیِ غیروابسته – به گروه قومی و یا اقلیتی- کمکم دارد به آرزویی حسرتآور تبدیل میشود.(۳) آنان با این پنداربافیها در داخل و خارج کشور، زهرابهی بدگمانی و کینهتوزی را در میان اقوام ایرانی میپراکنند.
اگر اصطلاح رایج نخبگان گروههای قومی را درباره «شونیسم فارس» – باتوجه به اینکه قومی به نام فارس وجود ندارد- بپذیریم؛ محلیگرایی این گونه افراد به درجهای است که امروزه میتوان آن را به شونیسم محلی تعبیر کرد.
چنین به نظر میرسد پارهای از نخبگانِ شکستخورده در عرصه سیاسی ملی، شاید به هوای غنیمتی و نصیبی، به هواداری سرسختانه از محلیگرایی و قومگرایی پرداختهاند. زیرا گفتار و کردار آنان چنین القا میکند که میخواهند در سرزمینی محدود و در میان مردمی به شمارِ کمتر از عرصه ملی، الیگارشی تازهای را بنا کنند و خود اگر نه رهبر، دستکم از سرکردگان آن باشند.
کردهای ساکن ترکیه، عراق، ارمنستان، سوریه و آذربایجان، غیربومیانِ آن کشورها هستند؛ در حالیکه در کشور ما چنین نیست. وجود هویتهای گوناگون و همزیستی اقوام با یکدیگر در ایران، بسی ریشهدارتر از کشورهای اروپایی است که پس از رنسانس و دوره روشنگری خواستند دیگری و دیگران را بشناسند.
در ایران، بحث درباره فدرالیسم بیشتر از آنچه درخواست اعضای گروههای قومی باشد؛ محدود به نخبگانی شدهاست که خود را برگزیده گروههای قومی میدانند. اغلب اینان به دام اغراق و مبالغه در مورد محلیگرایی افتادهاند و به گفته هابس باوم، گرفتار پیشملیگرایی خلقی و مردمی هستند (Protonationalisme populaire).
جمعبندی استدلالهای این گروه از نخبگان را میتوان به شرح زیر بیان کرد:
- در نزد اینگونه نخبگان، فدرالیسم، آن اسم اعظمی است که با توسل به آن، طلسم همه خودکامگی دولتمردان، محرومیتها و عقبافتادگیها شکسته خواهد شد. اما کمتر دیده شدهاست که علت وجودی، مسئولیتها، ابزار و صلاحیتها و ارکان و نوع فدرالیسم را تعیین کنند. از این روی برخی نخبگان، خود را نماینده مردم و خلق میدانند و هواداری از خودمختاری و فدرالیسم را برای خود واجب عینی میدانند تا با آن حد و مرز جداگانهای بیافرینند.
- اقلیتسازی و ملتسازی یکی دیگر از اشتغالات فکری این نخبگان است. در حالی که
مسئله ملی- در سده نوزدهم میلادی، اساسا مربوط به ملتهای اروپایی زیر ستم بود- که در سده بیستم به آسیا و آفریقا منتقل شد و در آنجا جنبه استعماری به خود گرفت.(۴) نخبگان ما هم به دلائل مختلف، اقوام ایرانی را ملت مینامند و از «استعمار داخلی» داد سخن میدهند.
- تقلید از کشورهای دیگر به وسیله برخی نخبگان، بیتوجه به تاریخ ایران، یکی از علل آشفتگی در مفهوم در امر تمرکززدایی است که پیشینهای دراز در تاریخ ایران دارد.
این چنین نخبگانی، به این نکته ساده و روشن توجه ندارند که از تاریخ تشکیل دولت به معنای نوین آن در ایران، هیچ گروهِ قومی غیربومی(Allogène) در ایران زندگی نمیکند. گروههای قومی بومی ما تا به امروز، در خاکی که اغلب اوقات به نام خود آنها نامیده میشود، زندگی میکنند و شاید به همین علت است که رقابت، کینهتوزی و جنگ میان اقوام، در کشور ما کمتر سابقه دارد. چنین وضعی نه تنها در منطقه، بلکه در اغلب کشورهای اروپایی هم کممانند است.
محلیگرایی بر اساس ایل و عشیره و یا بر اساس مذهب و زبان، خطرهای فراوانی دارد و نمونههایی از آن را پس از فروریزی اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی و مرکزی و در نسلکشی (Génocide) روآندا دیدیم.
کردهای ساکن ترکیه، عراق، ارمنستان، سوریه و آذربایجان، غیربومیانِ آن کشورها هستند؛ در حالیکه در کشور ما چنین نیست. وجود هویتهای گوناگون و همزیستی اقوام با یکدیگر در ایران، بسی ریشهدارتر از کشورهای اروپایی است که پس از رنسانس و دوره روشنگری خواستند دیگری و دیگران را بشناسند. آنان از اواخر سده نوزدهم موضوع هویتهای گوناگون و اقلیتسازی را به کشورهای شرقی (اعم از اروپا و آسیا) صادر کردند و سبب برهمخوردن بافت اجتماعی و فرهنگ همزیستی در این منطقهها شدند.
برخی نخبگان محلی فراموش میکنند که تاروپود ملی هر کشور تاریخی، ساخته و پرداخته مردم در درازای تاریخ آن کشور است. ماکس وبر مینویسد: تنها ادراک و دریافتِ تفاوتها با جوامع دیگر است که میتواند اخلاق و آداب مشترک را پایهگذاری کند. چنین آدابی از آبشخور تطبیق با شرایط طبیعی محیط و تقلید از همسایگان سیراب میشود؛ همانگونه که اعتقاد به نیای مشترک، اساس و پایه تشکل گروه قومی است.(۵)
فرهنگ ایرانی به معنای عام آن، مشترک میان همه اقوام ایرانی است. موسیقی ایرانی آینه تقریبا کاملی از گوناگونی فرهنگ ایرانی است؛ هریک از «گوشه»های دستگاههای موسیقی ما، «راهی» به دیاری و یا مردمی از کشور دارد.
هردِر، نخستین کسی است که بر این نکته تاکید نهاد که نیاز تعلق به یک جامعه، همپای دیگر نیازهای اساسی انسان مثل خوردن و نوشیدن نیازی بنیادی است. وی نخستین کسی بود که این را گفت؛ تعلق به جامعه، نیاز اساسی است. هِردر هرگاه واژه «ملی» یا «روح ملی» را به کار میبَرد، منظورش فرهنگ ملی است. به این سبب او با همه صور تمرکز ضدیت دارد.(۶)
نمونه دیگر، اشتراک افسانهها میان قومهای مختلف ایرانی است که همه آداب و تاروپودِ بافته به دست مردم را در خود جای داده است.(۷) افسانههایی که یادبودهای گذر از تاریخی طولانی است و مردم ایران تاکنون با همه اغتشاشها، یورشها و حکومت خودکامگان نگذاشته و نمیگذارند نابود شود. نقالی در قهوهخانههای ایران یکی از راههای حفظ این آداب نیست؟ هر قوم ایرانی نوروز، رستم و یا کاوه را از آنِ خود میداند؛ آیا این نشانهای از همبستگی به تعلقات ملی نیست؟ تاکنون شنیده نشده است که کردهای ساکنِ ترکیه داستانِ دده قورقود را -که ترکها به حق یا بناحق از آنِ خود میپندارند- برای فرزندان خود حکایت کنند و یا به نقل آن در قهوهخانههای ترکیه بپردازند. در حالیکه همان کردها برای برپایی جشن نوروز، ۵۰ نفر کشته می دهند(۸) و هنوز خود را از بازماندگان کاوه آهنگر میدانند. به نظر مسلم میآید که کردهای ساکن عراق نیز بختالنصر را از خود نمیدانند و یا به قادسیه افتخار نمیکنند.
نخبگان محلی مانند دیگر سرآمدان و نخبگان باید امانتداران واقعی فرهنگ و تاریخ مملکت خود باشند. آنان باید حافظان خاطرات تاریخی و نگهبانان نظام ارزشهایی شوند که تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی بر آن بنا شدهاست و همبستگی و سرنوشت مشترک ما به آن وابسته است.
به گفته ارنست رنان، جوهر یک ملت این است که همه افراد، نقاط مشترک داشته باشند. در انسان چیز والاتری از زبان وجود دارد و آن اراده است. یک ملت، اصلی است روحی، نتیجه پیچیدگی عمیق تاریخی، خانوادهای روحانی نه یک گروه معین که به وسیله پیکر زمین مشخص شود. یک ملت، همبستگی بزرگی است که بر اساس فداکاریهای گذشته و احساس آنانی که هنوز حاضر به فداکاری هستند تشکیل میشود. حاصل آنکه «ملت بیشتر مربوط به روح است تا جسم».(۹) روح هر ملتی را باید در فرهنگ آن جستوجو کرد.
برخی نخبگان ما فراموش میکنند که کینهتوزیهای سیاسی سازمانیافته به وسیله برخی روشنفکران اروپایی بر اساس تئوریهای ملیگرایی خشن و تئوری طبقات اجتماعی در سده نوزدهم میلادی،(۱۰) کشتار و خرابیهای وحشتناکی را به بار آورد. همان کینهتوزی در دهه ۹۰ سده بیستم و در آغاز سده بیستویکم، موجب کینه و بیزاری میان قومهای گوناگون و جنگهای خانمانبرانداز شده و میشود. محلیگرایی بر اساس ایل و عشیره و یا بر اساس مذهب و زبان، خطرهای فراوانی دارد و نمونههایی از آن را پس از فروریزی اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی و مرکزی و در نسلکشی (Génocide) روآندا دیدیم. به قول کارل پوپر، هرچه تلاش برای برگشت به دوران قهرمانی جامعه ایلی افزایش یابد، تفتیش عقاید، پلیس مخفی و گانگستریسمی که صورتکی رومانتیک بر چهره دارد افزوده میشود.
حاصل این گونه تفکر، انجمادی فکری و اشتیاقی عمیق برای ساختمان ایدهآلی مجرد است. به گفته آلبر کامو، فاجعه قرن ما در آن است که کسانی که از نظر تاریخی بارِ کشیدن طلب آزادی را به دوش داشتند، از وظیفه خود اعراض کردند.(۱۱)
نخبگان محلی مانند دیگر سرآمدان و نخبگان باید امانتداران واقعی فرهنگ و تاریخ مملکت خود باشند. آنان باید حافظان خاطرات تاریخی و نگهبانان نظام ارزشهایی شوند که تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی بر آن بنا شدهاست و همبستگی و سرنوشت مشترک ما به آن وابسته است. نخبگان قومی و محلی ایران مانند دیگر نخبگان ایرانی باید نخست برای استقرار آزادی فردی در سراسر کشور تلاش کنند و سپس به «آزادسازی» اقوام بپردازند. برقراری نظام استبدادی در ایران – بهویژه در دوران پس از مشروطیت – برای سلطه و تفوق قومی خاص نبوده است؛ آنچه که مورد سرکوب قرار گرفت و از میان برداشته شد، آزادیهای فردی بوده و هست.
نویسنده:محمدرضا خوبرویپاک