ب- جهانیسازی :همانگونه که در پیش گفته شد، ملت تجلی شکلگیری اراده ملی- مرکب از همه گروهها اعم از قومی و غیره- است. به همین دلیل باید همه گوناگونیهای گروههای مختلف حفظ شود وگرنه در روند جهانیشدنِ کنونی که خواستار متحدالشکلشدن همه اقوام و ملتهاست،(۱۲) همه ویژگیهای هویت ملی از میان خواهد رفت. از این روی، میبینیم دولتها و نخبگان اروپایی درصدد پیداکردن راه حلهایی برای جلوگیری از جهانروایی هستند:
در این کشورها هریک از دولتهای ملی با توسل به ابزار گوناگون، کوشش لازم را برای حفظ گوناگونیهایی که تشکیلدهنده هویت آنان است، انجام میدهند. زیرا در برابر نیروی جهانمداری که یکسانساز، قهار و خوارانگار است، حاکمیتهای ملی قرار دارند که نمیخواهند ویژگیهای خود را از دست بدهند.
فرهنگهای قومی آنچنان نقشی در غنای فرهنگهای ملی و حتی قارهای دارند که کشورهای اتحادیه اروپا در قراردادِ مایستریخ (ماده ۱۵۱) ذکر کردهاند: اتحادیه باید برای شکوفایی فرهنگهای هر کشور عضو- با حفظ و احترام به گوناگونی ملی و منطقهای – کوشش کند تا این میراث مشترک، شکوفا و قابل استفاده همگان شود.
واکنش ضدِ جهانیسازی دلائل گوناگون دارد؛ از یک سو برای حفظ استقلال نهادها، سازمانها و نظامهای ارتباطی موجود در محل زندگی مردم است و از سوی دیگر آنکه شبکه جهانی، مرزهای زمان و مکان را نابود میسازد و فرد و جامعه پایگاه خود را از دست میدهند. از این روی، جامعههای مدنی در کشورهای غربی و دولتهای ملی همه کوشش خود را بهکار میگیرند تا خللی به هویتشان وارد نیاید. بیهوده نیست برخی عصر جهانیشدن را عصر خیزش دوباره ملیگرایان میدانند.(۱۳)
نمونههای واکنش ضدِ جهانروایی را میتوان در سطحی کوچکتر در داخل برخی کشورها دید. آنجا که دولت به زور و قهر، ایدهئولوژی و یا مذهب خاصی را به صورتی بنیادی به همه گروههای یک کشور تحمیل میکند، هویت و مقاومت در میان گروههای ناهمانند (اعم از قومی و مذهبی) پرورش مییابد. افراد این گروهها نهایت کوشش را به خرج میدهند که تا آنجا که مقدور باشد از نهادهای دولتی بگسلند و پیشینه تاریخی همزیستی خود را با دیگران هر قدر هم که طولانی باشد مورد انکار و تردید قرار دهند. به این ترتیب برای خود هویت جداگانه میسازند. این واکنش گروههای ناهمانند در برابر دولت، خودکامهای که تنها برای منافع خود به یکسانسازی میپردازد، کاملا طبیعی به نظر میرسد.
نخبگانِ چنین جامعههایی وظیفه دارند هویت و مقاومت جامعه در برابر قدرت حاکم را به صورت ملی و همگانی در آورند، نه آنکه آن را در قالب محلی و قومی نگاه دارند؛ زیرا در این صورت همه رشتههای عاطفی میان مردم خواهد گسست.
باید توجه داشت که جهانیسازی، وابستگی متقابل دولتها را تشدید کردهاست و همه معانی حاکمیت ملی را خدشهدار ساخته است.(۱۴) دیده و اکنون نیز میبینیم که چگونه پس از فروپاشی امپراتوریها، خلقها ضدِ یکدیگر بهپا میخیزیند. جهانیسازی با تضعیف حاکمیتهای ملی به سوی یک بالکانیزاسیون همگانی به پیش میرود که نمونههای تاثرانگیز آن را در دهه اخیر شاهد بودهایم.
از بهاصطلاح «جامعه بینالمللی» نباید انتظار هیچ راه حلی را داشت. تنها توانایی ملتها، خلقها و ایلها- که بر حسب پیشامدهای تاریخی در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند- در پذیرفتن دوسویه یکدیگر و تجمع آنهاست که میتوان به مقابله با خطرات جهانروایی بهپاخاست.(۱۵)
شاید نیازی به گفتن نباشد که ملیگراییِ بیگانهستیز، بهویژه در سطح محلی و قومی، گمراهی غرورآمیزی را به وجود میآورد که در آن تصور میشود که هر قوم و ملتی قادر به هر کاری هست و بهتنهایی میتواند در سطح جهانی نقشی ایفا کند. در حالیکه امروزه با توجه به ظهور قدرت فراجهانی و اینکه دولتها محکوم به اتحاد با یکدیگر هستند در داخل یک کشور «خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکی است». نمونههای فراوانی از ملیگرایی بیگانهستیز را میتوان در کشورهای مختلف و نیز در همسایگان ما ملاحظه کرد. مانند ادعای عراقیبودن برای مردم ساکن عراق و ادعای سوریبودن برای مردم سوریه که هر دو به قیمت سرکوبی مردم کُرد انجامید. فالانژهای لبنان نیز میخواستند به دنبال فرضیه ملیگرایی مذهبی، مسیحیت را برای عربهای مسیحی علم کنند که نتیجه آن ایجاد گتوهای متعدد برای مسیحیان در شرق بیروت شد. آخرین نمونه ناسیونالیسم بیگانهستیز ادعای ساحلِ عاجیبودن (Ivoirité) برای مردم ساحل عاج در آفریقا که دارد (در ژانویه ۲۰۰۳ میلادی) به جنگ داخلی منتهی میشود.
نویسنده:محمدرضا خوبرویپاک